ختنه کردن نی نی گل
بالاخره بابا سامان راضی شد که تو رو ختنه کنن اخه بابایی میگفت تو کوچولو هستی بعدا که بزرگتر شد. اون روز صبح(7 اسفند)باباجون ابوالفضل من وتو و مامان زهره رو برد مطب دکتر واسه ختنه کردن تو. بابا سامان برازجان بود به همین خاطر مادر جون با عمو مسیح اومدن. دکتر تورو از من گرفت و همه رفتن توی اتاق جز من . به من اجازه ندادن.صدای گریه تو تمام مطب رو گرفته بود و من نگران پشت در اتاق مدام راه میرفتم بابایی هم از برازجان زنگ میزد حالتو میپرسید.بعد در اتاق باز شد و گفتن تمام شد تو گریه میکردی وبغل هیچکس اروم نمیشدی انگار با همشون قهر بودی حتی باباجون.اما تا من بغلت کردم اروم شدی تا چند روز بغل هیچکس نمیرفتی &nbs...
نویسنده :
خاله سارا
16:41